رنج انساني وارسته در راه خدا
عيد قربان يادآور رنج انساني وارسته در راه خدا
رنج انساني وارسته در راه خدا
عيد قربان يادآور رنج انساني وارسته در راه خداست. هموست كه بايد رنج بكشد و گرامي ترين جگرگوشه خود را براي خشنودي خدا، قرباني كند. در اينجاست كه ابراهيم(علیه السلام) با تعليق غايت شناسانه اخلاق، جايي كه تنها عشق به خدا مي تواند وجود داشته باشد، بر سينه هرگونه تعلقي غير از او حتي اسماعيل _ عزيزترين فردش _ دست رد مي زند و درست در همين جاست كه از آزمايش الهي سربلند بيرون مي آيد و به ساحت عشق الهي وارد مي شود. آري ابراهيم(علیه السلام) رنج كشيد تا درونش مجلاي نور ايزدي شد. امروزه هر مسلماني با قرباني حيواني حلال گوشت به عمل ابراهيم(علیه السلام) تأسي مي جويد و در آن رخداد ازلي شريك مي شود.
دهم ذيحجه يادآور سنگيني، سكوت و استواري ابراهيم در اوج قله بلند نبوت است. سالخورده مردي كه با زني نازا پس از يك عمر بندگي و حسرت، دوست دارد پسري داشته باشد.
خدا، به پيري و نااميدي و تنهايي و رنج رسولش پايان مي دهد و از كنيز سارا- زني سياه پوست- فرزندي، به نام اسماعيل به او مي بخشد. اسماعيل براي ابراهيم، تنها يك پسر، براي پدر، نيست بلكه او پايان يك عمر انتظار است، پايان چندين دهه رنج، ثمره يك عمر زندگي و نويدي عزيز پس از يك عمر نوميدي تلخ. ابراهيم با همه سختي و خطر گذشته، اين روزها را با لذت داشتن اسماعيل مي گذراند. جواني اسماعيل- به سان جوانان ديگر- كوير پهناور سوخته پدر را باراني مي شود و نهال شوق و خرمي را براي او به ارمغان مي آورد. در اين ايام، ناگهان ابراهيم صدايي مي شنود:
«ابراهيم به دو دست خويش، كارد بر حلقوم اسماعيل بنه و بكش»
ابراهيم، بنده خاضع خدا، براي نخستين بار در عمر طولاني اش، از وحشت مي لرزيد. قهرمان پولادين رسالت ذوب مي شود و بت شكن عظيم تاريخ، در هم مي شكند. از تصور پيام وحشت مي كند اما فرمان فرمان خداست. به راستي چه بايد كرد؟
اي ابراهيم، اي خليل خدا، بنيانگذار توحيد در زمين، اي گشاينده راه موسي(علیه السلام) و عيسي(علیه السلام) و محمد(صلی الله علیه و آله) كدامين راه را برمي گزيني؟
اي ابراهيم! قهرمان پيروز پرشكوه تاريخ، اي پولادين روح، اي رسول الوالعزم آيا پس از يك عمر نبوت توحيد و امامت مردم و جهاد عليه شرك و بناي توحيد و شكستن بت و نابودي جهل، در راه خدا و فرمان او درنگ مي كني. دوباره فرمان رسيد:
«اسماعيلت را بكش، با دست هاي خويش بكش.»
در رگانش درد، در استخوانش حسرت و چيزي نظير آتش در جانش مي پيچد. سراپاي وجودش فرياد مي كشد: اسماعيل.
اسماعيل، بهانه بودنش بود، اسماعيل معني بودن و زيستن و ماندنش بود، اسماعيل را بسيار و بسيار و بسيار دوست مي داشت. اكنون اين ابراهيم است كه در پايان راه دراز رسالت خود بر سر يك دوراهي بنشسته سرد و خيره خيره افق را مي نگرد. حقيقت او را به «دعوت ايمان» فرامي خواند اما مهر پدري دست در گوش كرده است و هيچ صدايي را نمي شنود. اگر حقيقت (خدا) مرگ خودش را خواسته بود، آسان بود، ابراهيم سال هاست كه در راه حق، از جان گذشته و همين او را مطمئن كرده بود كه «بنده آزاد حق» شده است. خداوند به او فرمان دل كندن از آنچه دل به آساني از آن كنده نمي شود، مي دهد:
«اي از جان گذشته از اسماعيل بگذر»
ابراهيم به پيام مي انديشد. سپس جز به تسليم شدن در مقابل فرمان اوبه هيچ فرمان ديگري نمي انديشد. ديگر اندكي ترديد به خود راه نمي دهد. فرمان، فرمان خداست. در برابر حق، تسليم محض است.
ذبح اسماعيل آخرين بندي بود كه او را به بندگي خود مي خواند. ابتدا تصميم گرفت كه داستانش را با پسر در ميان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پيش آ مد. اكنون در منا، در خلوتگاه سنگي آن گوشه، گفت وگوي پدري و پسري رخ مي دهد. پدر گويي ياراي آن را ندارد كه داستان را نقل كند. كشاكش هاي دردناك روحش را بازگويد حتي قادر نيست بر زبان آرد كه: من مأمورم تو را به دست خويش ذبح كنم، دل بر خدا مي سپارد و دندان غفلت بر جگر مي نهد و مي گويد:
«اسماعيل، من در خواب ديدم كه تو را ذبح مي كنم...»
اين كلمات را چنان شتابزده از دهان بيرون مي افكند كه خود نشنود و نفهمد. زود پايان گرفت و خاموش ماند، با چهره اي هولناك و نگاه هاي هراساني كه از ديدار اسماعيل وحشت داشتند!
اسماعيل دريافت، بر چهره رقت بار پدر دلش سوخت، تسليتش داد:
«پدر در انجام فرمان حق ترديد مكن، تسليم باش، مرا نيز در اين كار تسليم خواهي يافت و خواهي ديد كه- ان شاءالله- از صابران خواهم بود.»
اكنون، ابراهيم قدرتي شگفت انگيز يافت با اراده اي كه ديگر جز به نيروي حق نمي جنبيد. با تصميمي قاطع به قامت برخاست. آن چنان تافته و چالاك كه ابليس را يكسره نوميد كرد. قرباني جوان خويش را كه آرام و خاموش ايستاده بود، به قربانگاه برد. بر روي خاك خواباند، زير دست و پاي چالاكش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، دسته اي از مويش را به مشت گرفت، اندكي به قفا خم كرد، شاهرگش بيرون زد، خود را به خدا سپرد، كارد را بر حلقوم قرباني اش نهاد، فشرد، با فشاري غيظ آ ميز و شتابي هول آور.
پيرمرد تمام تلاشش اين است كه هنوز به خود نيامده، چشم نگشوده، نديده در يك لحظه «همه او» تمام شد و كارد را با خشم بر گلوي او نهاد اما اين كارد نمي برد. ابراهيم فرياد كشيد و به درد و خشم بر خود مي پيچيد. دوباره كارد را برمي گيرد و بر سر قرباني اش كه همچنان رام و خاموش، نمي جنبد هجوم مي آورد كه ناگهان، گوسفندي را مي بيند و پيامي كه:
«اي ابراهيم، خداوند از ذبح اسماعيل درگذشته است، اين گوسفند را فرستاده است تا به جاي او ذبح كني، تو فرمان را انجام دادي.»
چنين شد كه عيد قربان بر نماد قرباني بزرگ ابراهيم استوار گشت. عيد قربان همان روزي است كه حضرت ابراهيم(علیه السلام) خواست پسرش اسماعيل را براي خدا قرباني كند. در اين روز كه حاجيان پس از وقوف در عرفات و مشعر به مني مي روند و رمي جمره مي كنند، يكي ديگر از واجبات حج كه قرباني كردن است (شتر يا گاو و گوسفند) را به جاي مي آورند. اين روز را جشن مي گيرند و نماز مخصوص عيد را اقامه مي كنند.
حكمت انجام قرباني، تقرب و تعالي قرباني كننده و تقواي او به سوي خداست: «بدانيد كه هرگز گوشت اين قرباني ها نزد خدا به درجه قبول نمي رسد ليكن تقواي شماست كه به پيشگاه قبول او خواهيد رسيد.» [حج ۳۷]
همان طور كه هيچ عملي بدون تقوا پذيرفته نيست، عملي نيز كه همراه تقوا بوده، ليكن عامل آن در غير اين عمل، تقواي الهي را رعايت نمي كند، اگرچه از وي پذيرفته است، ليكن آن گونه كه شايسته است بالا نمي رود. زيرا خداوند عملي را مي پذيرد كه همه شئون عامل آن خواه در اين عمل، خواه در اعمال ديگر، بر پايه تقوا تنظيم شده باشد:
«آيا كسي كه مسجدي به نيت تقوا و خداپرستي تأسيس كرده و رضاي حق را طالب است مانند كسي است كه بنايي سازد بر پايه سستي در كنار سيل كه زود به ويراني كشد و عاقبت آن بنا از پايه به آتش دوزخ افتد.» [۱۰۹ توبه]
بنابراين آنچه به خدا مي رسد، باطن و روح عمل است. قرباني نيز حقيقتي دارد به نام تقوا و قداست و تعالي قرباني از آن تقواست نه از آن گوشت و خون، چنان كه هيچ يك از مناسك ديگر حج نيز به خدا نمي رسند، مگر روح آنها كه همان سرّ حج است.
هر عملي كه به قصد قربت انجام گيرد قرباني است. چنان كه در حديث است كه زكات و نماز قرباني مسلمانان است. «ان الزكاه جعلت مع الصلاه قرباناً لاهل الاسلام» بنابراين هر عمل كه در آن تقرب به خدا باشد، قرباني است زيرا اولاً خداوند عمل با تقوا را قبول مي كند «انما يتقبل الله من المتقين» [مائده ۲۷]. ثانياً، تقواي عمل نه تنها به طرف خدا صاعد مي شود، بلكه به خدا مي رسد، چنان كه درباره قرباني فرمود: «يناله التقوي منكم» ثالثاً چون تقوا جداي از جان انسان با تقوا نبوده، وصف نفساني روح انسان متقي است، اگر تقوا به خدا رسيد، انسان سالك نيز پيش از مرگ به لقاءالله نائل مي شود. سر قرباني، طبق بيان نوراني امام سجاد(علیه السلام) اين است كه حج گذار و قرباني كننده با تمسك به حقيقت ورع، گلوي ديو طمع را بريده، او را بكشد. بنابراين، صرف ذبح گاو و گوسفند و يا نحر شتر و رها كردن آنها بدون توجه به سرّ قرباني، مايه تعالي حج گزار نخواهد بود. از اين رو از باب تشبيه معقول به محسوس، شايسته است قصد او از اين عمل، كشتن ديو دروني آز و طمع باشد.
امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: «واذبح حنجره الهوي والطمع عندالذبيحه» و «هنگام ذبح قرباني، گلوي هواي نفس و طمع را قطع كن.» از اين بيان آشكار مي گردد كه عيد قربان را تعبير ديگري از كشتن نفس اماره گرفت، از اين رو كشتن حيوان مثل اعلاي همان صفات ناشايست است. تأسي به ابراهيم خليل از همين اسرار است. هنگام ذبح دعايي خوانده مي شود كه حقيقت توحيد ابراهيمي را نمايان مي سازد.
«من رويم را به سوي آن كس مي كنم كه آسمان ها و زمين را بيافريد در حالي كه پاك و خالص هستم. مسلمانم و از بت پرستان نيستم. به درستي كه من، نماز من، عبادت من، زندگاني من و مرگ من همه براي خداست كه پروردگار جهان است. خدايا از تو است و از براي تو است باسم الله و به خدا كه خدا بزرگتر است از اين كه بتوانيم او را وصف كنيم. خدايا از من قبول فرما چنان كه از ابراهيم دوست خودت و از موسي هم كلام خودت و از محمد(صلی الله علیه و آله) محبوب خودت پذيرفتي.»
معناي نام و ياد خدا در آغاز و انجام هر كاريِ، حضور اعتقاد توحيدي او در متن عمل و توجه به شهود خداوندي در صحنه زندگي است؛ بر اين اساس، قرآن كريم دستور مي دهد: «بگو پروردگارا مرا صادقانه داخل و صادقانه خارج كن و از نزد خودت براي من نيرويي قاهر و مسلط قرار ده.»
اين چنين است كه حكمت خداوند مقرر مي سازد كه اسماعيل ذبح نگردد. خداوند ابراهيم را تا قله بلند «قرباني كردن اسماعيل» بالا مي برد، بي آن كه اسماعيل را قرباني كند و اسماعيل را به مقام بلند «ذبيح عظيم خداوند» ارتقاء مي دهد، بي آن كه به وي گزندي رسد!
اين داستان، روايت شكنجه و آزار انسان نيست بلكه داستان «كمال انسان» است، آزادي از بند غريزه است، رهايي از حصار تنگ خودخواهي است و صعود روح و اقتدار معجزه آساي اراده بشريت و نجات از هر بند و پيوندي است كه انسان را اسير خود مي كند. از اين رو، دو چيز در قاموس بشريت است كه به سختي مي توان نامي براي آن دو يافت؛ يكي اسماعيل وار بودن و ديگري ابراهيم وار شدن. ابراهيم فرزندش را كه همان نفس اوست قرباني مي كند. ميعادگاه ابراهيم قربانگاه فرزندش است كه وقوع يك معجزه را در بطن خود نهفته دارد. ابراهيم يك بار ممكن شدن يك ناممكن را مشاهده كرده است، در سالخوردگي و با داشتن زني عقيم صاحب فرزند شد.
او معتقد است كه در اين مرحله دوباره با چنين حادثه اي روبه رو خواهد شد يعني خداوند فرزندش را از او نخواهد گرفت. او به واسطه ايمان معتقد بود كه خداوند فرزندش را از او نخواهد گرفت. چنين عملي است كه فرزند را به ابراهيم بازمي گرداند.
دهم ذيحجه يادآور سنگيني، سكوت و استواري ابراهيم در اوج قله بلند نبوت است. سالخورده مردي كه با زني نازا پس از يك عمر بندگي و حسرت، دوست دارد پسري داشته باشد.
خدا، به پيري و نااميدي و تنهايي و رنج رسولش پايان مي دهد و از كنيز سارا- زني سياه پوست- فرزندي، به نام اسماعيل به او مي بخشد. اسماعيل براي ابراهيم، تنها يك پسر، براي پدر، نيست بلكه او پايان يك عمر انتظار است، پايان چندين دهه رنج، ثمره يك عمر زندگي و نويدي عزيز پس از يك عمر نوميدي تلخ. ابراهيم با همه سختي و خطر گذشته، اين روزها را با لذت داشتن اسماعيل مي گذراند. جواني اسماعيل- به سان جوانان ديگر- كوير پهناور سوخته پدر را باراني مي شود و نهال شوق و خرمي را براي او به ارمغان مي آورد. در اين ايام، ناگهان ابراهيم صدايي مي شنود:
«ابراهيم به دو دست خويش، كارد بر حلقوم اسماعيل بنه و بكش»
ابراهيم، بنده خاضع خدا، براي نخستين بار در عمر طولاني اش، از وحشت مي لرزيد. قهرمان پولادين رسالت ذوب مي شود و بت شكن عظيم تاريخ، در هم مي شكند. از تصور پيام وحشت مي كند اما فرمان فرمان خداست. به راستي چه بايد كرد؟
اي ابراهيم، اي خليل خدا، بنيانگذار توحيد در زمين، اي گشاينده راه موسي(علیه السلام) و عيسي(علیه السلام) و محمد(صلی الله علیه و آله) كدامين راه را برمي گزيني؟
اي ابراهيم! قهرمان پيروز پرشكوه تاريخ، اي پولادين روح، اي رسول الوالعزم آيا پس از يك عمر نبوت توحيد و امامت مردم و جهاد عليه شرك و بناي توحيد و شكستن بت و نابودي جهل، در راه خدا و فرمان او درنگ مي كني. دوباره فرمان رسيد:
«اسماعيلت را بكش، با دست هاي خويش بكش.»
در رگانش درد، در استخوانش حسرت و چيزي نظير آتش در جانش مي پيچد. سراپاي وجودش فرياد مي كشد: اسماعيل.
اسماعيل، بهانه بودنش بود، اسماعيل معني بودن و زيستن و ماندنش بود، اسماعيل را بسيار و بسيار و بسيار دوست مي داشت. اكنون اين ابراهيم است كه در پايان راه دراز رسالت خود بر سر يك دوراهي بنشسته سرد و خيره خيره افق را مي نگرد. حقيقت او را به «دعوت ايمان» فرامي خواند اما مهر پدري دست در گوش كرده است و هيچ صدايي را نمي شنود. اگر حقيقت (خدا) مرگ خودش را خواسته بود، آسان بود، ابراهيم سال هاست كه در راه حق، از جان گذشته و همين او را مطمئن كرده بود كه «بنده آزاد حق» شده است. خداوند به او فرمان دل كندن از آنچه دل به آساني از آن كنده نمي شود، مي دهد:
«اي از جان گذشته از اسماعيل بگذر»
ابراهيم به پيام مي انديشد. سپس جز به تسليم شدن در مقابل فرمان اوبه هيچ فرمان ديگري نمي انديشد. ديگر اندكي ترديد به خود راه نمي دهد. فرمان، فرمان خداست. در برابر حق، تسليم محض است.
ذبح اسماعيل آخرين بندي بود كه او را به بندگي خود مي خواند. ابتدا تصميم گرفت كه داستانش را با پسر در ميان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پيش آ مد. اكنون در منا، در خلوتگاه سنگي آن گوشه، گفت وگوي پدري و پسري رخ مي دهد. پدر گويي ياراي آن را ندارد كه داستان را نقل كند. كشاكش هاي دردناك روحش را بازگويد حتي قادر نيست بر زبان آرد كه: من مأمورم تو را به دست خويش ذبح كنم، دل بر خدا مي سپارد و دندان غفلت بر جگر مي نهد و مي گويد:
«اسماعيل، من در خواب ديدم كه تو را ذبح مي كنم...»
اين كلمات را چنان شتابزده از دهان بيرون مي افكند كه خود نشنود و نفهمد. زود پايان گرفت و خاموش ماند، با چهره اي هولناك و نگاه هاي هراساني كه از ديدار اسماعيل وحشت داشتند!
اسماعيل دريافت، بر چهره رقت بار پدر دلش سوخت، تسليتش داد:
«پدر در انجام فرمان حق ترديد مكن، تسليم باش، مرا نيز در اين كار تسليم خواهي يافت و خواهي ديد كه- ان شاءالله- از صابران خواهم بود.»
اكنون، ابراهيم قدرتي شگفت انگيز يافت با اراده اي كه ديگر جز به نيروي حق نمي جنبيد. با تصميمي قاطع به قامت برخاست. آن چنان تافته و چالاك كه ابليس را يكسره نوميد كرد. قرباني جوان خويش را كه آرام و خاموش ايستاده بود، به قربانگاه برد. بر روي خاك خواباند، زير دست و پاي چالاكش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، دسته اي از مويش را به مشت گرفت، اندكي به قفا خم كرد، شاهرگش بيرون زد، خود را به خدا سپرد، كارد را بر حلقوم قرباني اش نهاد، فشرد، با فشاري غيظ آ ميز و شتابي هول آور.
پيرمرد تمام تلاشش اين است كه هنوز به خود نيامده، چشم نگشوده، نديده در يك لحظه «همه او» تمام شد و كارد را با خشم بر گلوي او نهاد اما اين كارد نمي برد. ابراهيم فرياد كشيد و به درد و خشم بر خود مي پيچيد. دوباره كارد را برمي گيرد و بر سر قرباني اش كه همچنان رام و خاموش، نمي جنبد هجوم مي آورد كه ناگهان، گوسفندي را مي بيند و پيامي كه:
«اي ابراهيم، خداوند از ذبح اسماعيل درگذشته است، اين گوسفند را فرستاده است تا به جاي او ذبح كني، تو فرمان را انجام دادي.»
چنين شد كه عيد قربان بر نماد قرباني بزرگ ابراهيم استوار گشت. عيد قربان همان روزي است كه حضرت ابراهيم(علیه السلام) خواست پسرش اسماعيل را براي خدا قرباني كند. در اين روز كه حاجيان پس از وقوف در عرفات و مشعر به مني مي روند و رمي جمره مي كنند، يكي ديگر از واجبات حج كه قرباني كردن است (شتر يا گاو و گوسفند) را به جاي مي آورند. اين روز را جشن مي گيرند و نماز مخصوص عيد را اقامه مي كنند.
حكمت انجام قرباني، تقرب و تعالي قرباني كننده و تقواي او به سوي خداست: «بدانيد كه هرگز گوشت اين قرباني ها نزد خدا به درجه قبول نمي رسد ليكن تقواي شماست كه به پيشگاه قبول او خواهيد رسيد.» [حج ۳۷]
همان طور كه هيچ عملي بدون تقوا پذيرفته نيست، عملي نيز كه همراه تقوا بوده، ليكن عامل آن در غير اين عمل، تقواي الهي را رعايت نمي كند، اگرچه از وي پذيرفته است، ليكن آن گونه كه شايسته است بالا نمي رود. زيرا خداوند عملي را مي پذيرد كه همه شئون عامل آن خواه در اين عمل، خواه در اعمال ديگر، بر پايه تقوا تنظيم شده باشد:
«آيا كسي كه مسجدي به نيت تقوا و خداپرستي تأسيس كرده و رضاي حق را طالب است مانند كسي است كه بنايي سازد بر پايه سستي در كنار سيل كه زود به ويراني كشد و عاقبت آن بنا از پايه به آتش دوزخ افتد.» [۱۰۹ توبه]
بنابراين آنچه به خدا مي رسد، باطن و روح عمل است. قرباني نيز حقيقتي دارد به نام تقوا و قداست و تعالي قرباني از آن تقواست نه از آن گوشت و خون، چنان كه هيچ يك از مناسك ديگر حج نيز به خدا نمي رسند، مگر روح آنها كه همان سرّ حج است.
هر عملي كه به قصد قربت انجام گيرد قرباني است. چنان كه در حديث است كه زكات و نماز قرباني مسلمانان است. «ان الزكاه جعلت مع الصلاه قرباناً لاهل الاسلام» بنابراين هر عمل كه در آن تقرب به خدا باشد، قرباني است زيرا اولاً خداوند عمل با تقوا را قبول مي كند «انما يتقبل الله من المتقين» [مائده ۲۷]. ثانياً، تقواي عمل نه تنها به طرف خدا صاعد مي شود، بلكه به خدا مي رسد، چنان كه درباره قرباني فرمود: «يناله التقوي منكم» ثالثاً چون تقوا جداي از جان انسان با تقوا نبوده، وصف نفساني روح انسان متقي است، اگر تقوا به خدا رسيد، انسان سالك نيز پيش از مرگ به لقاءالله نائل مي شود. سر قرباني، طبق بيان نوراني امام سجاد(علیه السلام) اين است كه حج گذار و قرباني كننده با تمسك به حقيقت ورع، گلوي ديو طمع را بريده، او را بكشد. بنابراين، صرف ذبح گاو و گوسفند و يا نحر شتر و رها كردن آنها بدون توجه به سرّ قرباني، مايه تعالي حج گزار نخواهد بود. از اين رو از باب تشبيه معقول به محسوس، شايسته است قصد او از اين عمل، كشتن ديو دروني آز و طمع باشد.
امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: «واذبح حنجره الهوي والطمع عندالذبيحه» و «هنگام ذبح قرباني، گلوي هواي نفس و طمع را قطع كن.» از اين بيان آشكار مي گردد كه عيد قربان را تعبير ديگري از كشتن نفس اماره گرفت، از اين رو كشتن حيوان مثل اعلاي همان صفات ناشايست است. تأسي به ابراهيم خليل از همين اسرار است. هنگام ذبح دعايي خوانده مي شود كه حقيقت توحيد ابراهيمي را نمايان مي سازد.
«من رويم را به سوي آن كس مي كنم كه آسمان ها و زمين را بيافريد در حالي كه پاك و خالص هستم. مسلمانم و از بت پرستان نيستم. به درستي كه من، نماز من، عبادت من، زندگاني من و مرگ من همه براي خداست كه پروردگار جهان است. خدايا از تو است و از براي تو است باسم الله و به خدا كه خدا بزرگتر است از اين كه بتوانيم او را وصف كنيم. خدايا از من قبول فرما چنان كه از ابراهيم دوست خودت و از موسي هم كلام خودت و از محمد(صلی الله علیه و آله) محبوب خودت پذيرفتي.»
معناي نام و ياد خدا در آغاز و انجام هر كاريِ، حضور اعتقاد توحيدي او در متن عمل و توجه به شهود خداوندي در صحنه زندگي است؛ بر اين اساس، قرآن كريم دستور مي دهد: «بگو پروردگارا مرا صادقانه داخل و صادقانه خارج كن و از نزد خودت براي من نيرويي قاهر و مسلط قرار ده.»
اين چنين است كه حكمت خداوند مقرر مي سازد كه اسماعيل ذبح نگردد. خداوند ابراهيم را تا قله بلند «قرباني كردن اسماعيل» بالا مي برد، بي آن كه اسماعيل را قرباني كند و اسماعيل را به مقام بلند «ذبيح عظيم خداوند» ارتقاء مي دهد، بي آن كه به وي گزندي رسد!
اين داستان، روايت شكنجه و آزار انسان نيست بلكه داستان «كمال انسان» است، آزادي از بند غريزه است، رهايي از حصار تنگ خودخواهي است و صعود روح و اقتدار معجزه آساي اراده بشريت و نجات از هر بند و پيوندي است كه انسان را اسير خود مي كند. از اين رو، دو چيز در قاموس بشريت است كه به سختي مي توان نامي براي آن دو يافت؛ يكي اسماعيل وار بودن و ديگري ابراهيم وار شدن. ابراهيم فرزندش را كه همان نفس اوست قرباني مي كند. ميعادگاه ابراهيم قربانگاه فرزندش است كه وقوع يك معجزه را در بطن خود نهفته دارد. ابراهيم يك بار ممكن شدن يك ناممكن را مشاهده كرده است، در سالخوردگي و با داشتن زني عقيم صاحب فرزند شد.
او معتقد است كه در اين مرحله دوباره با چنين حادثه اي روبه رو خواهد شد يعني خداوند فرزندش را از او نخواهد گرفت. او به واسطه ايمان معتقد بود كه خداوند فرزندش را از او نخواهد گرفت. چنين عملي است كه فرزند را به ابراهيم بازمي گرداند.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}